کد مطلب:90388 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:124

سعید بن عامر بن خذیم و نگرش او به عقبی











مادر او اروی، دختر ابی معیط خواهر عقبه بن ابی معیط و اهل مكه است. وی پیش از جنگ خیبر، اسلام آورد و به مدینه هجرت نمود. وی در این جنگ و غزوات بعد شركت داشت و از زهاد صحابه ی پیغمبر است. عمر حكومت «حمص» را به او سپرد و آنگاه كه عمر به شام سفر نمود و از آنجا به حمص رفت به او گزارش دادند كه سعید، گاه بی گاه بدون هیچ علت ظاهری، مدتی نه چندان كوتاه، بیهوش می شود و سپس به هوش می آید. گزارشگران اضافه كردند كه چنین شخصی، صلاحیت فرمانروایی ندارد. عمر پس از پایان مسافرتش او را به مدینه احضار نمود، سعید به قصد مدینه حمص را ترك كرد و پس از ورود به مدینه، به نزد عمر رفت وی كه او را بدون وسائل و تجهیزات سفر، تنها یك عصا و كاسه ای كه در دست داشت، دید با تعجب گفت: از وسایل سفر چه با خود داری؟ گفت: مگر باید چه داشته باشم؟ من با این عصا آنچه دارم حمل می كنم و در این كاسه آب و غذا می خورم و همین مرا بس است! عمر گفت: به من خبر داده اند كه غشوه بر تو عارض می شود؟ آیا این عارضه علت خاصی دارد؟ سعید گفت: نه، عمر پرسید پس سبب آن چیست؟ سعید گفت: آن زمان قریش، خبیب بن عدی را، به دار آویخته و او بر آنها نفرین می كرد، حالم دگرگون شد و هر وقت آن حادثه ی دلخراش، به یادم می آید، بی هوش می شوم. خلیفه، او را دوباره، به خدمت مامور نمود، سعید، از قبول خدمت امتناع ورزید و بار دیگر خلیفه، اصرار نمود و سعید بر استعفا اصرار می ورزید و آنگاه كه خلیفه او را سوگند داد و سعید بر

[صفحه 371]

گفته ی خود همچنان باقی ماند، ناچار خلیفه، استعفای او را پذیرفت.

برخی گفته اند كه خلیفه، با اصرار زیاد او را دوباره، به خدمت، اعزام نمود و در همان محل امارت بود تا از دنیا رفت. نكته ی شایان توجه، در این داستان این است كه در سفر خلیفه به شام و عبورش به حمص و طی اقامت چند روزه در آنجا، به كاتب سعید دستور داد، تا اسامی فقرای شهر را ثبت نماید و به وی عرضه كند، وقتی كاتب لیست نادارایان شهر را به دست او داد خلیفه ناگهان چشمش به نام سعید افتاد! پرسید این سعید كیست؟ كاتب گفت: او حاكم و فرماندار شهر است! عمر با تعجب گفت: فرماندار فقیر است؟ كاتب گفت: آری، خلیفه گفت: مگر زمامدار حقوق و اضافه حقوق (تشریفات استقبال و خرج سفره) ندارد؟ كاتب گفت: او چیزی برای خود نگه نمی دارد و از تشریفات هم خبری نیست.

خلیفه به شدت گریست و دستور داد، هزار اشرفی را در كیسه ای ریخته برای وی ببرند و بگویند: خلیفه سلام ابلاغ نموده و می گوید: این مال را در احتیاجات شخصی خود مصرف نمایید ولی وقتی چشم سعید به آن مال افتاد گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» و مرتبا این آیه را تكرار می كرد، همسر سعید پرسید، چه شده است كه كلمه ی استرجاع را بر زبان داری؟ مگر خلیفه مرده است؟ سعید گفت: خیر، ولی موضوع از این مهمتر است!! همسر گفت: حادثه ی مهمتر چیست؟ سعید: از هر چه حادثه بزرگتر است!!

همسر وی پرسید آن حادثه چیست كه تا این اندازه تو را ناراحت و پریشان نموده است؟

سعید گفت: دنیا آزمایش و امتحانی بزرگ برایم به وجود آورده و آن اینكه، خلیفه هزار اشرفی برایم ارسال نموده است، همسر او گفت: پس چرا معطلی؟ هر كاری در نظر داری انجام بده.

سعید، پولها را در كاسه ریخت و از آغاز شب تا صبح به نماز، دعا و گریه مشغول گردید و بامداد، پولها را برداشته و به اقامتگاه لشكر رفت و همه را بین سربازان تقسیم نمود و به منزل بازگشت.

[صفحه 372]

همسرش گفت: چه می شد، اگر مقداری از آن مال را، نگه می داشتی، تا در پیش آمدهای غیر منتظره، مصرف می كردیم.

سعید گفت: از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم، كه در وصف بهشت و حوران بهشتی فرمود: اگر یكی از آن زنان به زمین فرود آید، بوی مشك او صفحه گیتی را عطرآگین می كند، من هرگز دنیا را بر آنها ترجیح نمی دهم.

سعید به سال 19 یا 20 یا 21 هجری در یكی از توابع شام رقه و یا حمص از دنیا رفت.

«روی ابویعلی و الحسین بن سفیان عن سعید بن عامر، قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: «یجی ء فقراء المسلمین یزفون فیقال: لهم: قفوا للحساب، فیقولون: ما كان لنا شی ء نحاسب علیه، فیقول الله: صدق عبادی، فیدخلون الجنه قبل الناس بسبعین عاما»

ابویعلی و حسین بن سفیان از سعید بن عامر، روایت كرده اند، كه گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «مسلمانان فقیر با سرعت و شتاب به بهشت می شتابند و پیش از ورود، به آنها گفته می شود: برای حساب آماده شوید، آنها گویند، چیزی را نداشتیم تا محاسبه شویم، آنگاه خداوند فرماید: بندگانم راستگویند و بدینسان آنان هفتاد سال پیش از مردم وارد بهشت می شوند.

[صفحه 373]

یعنی آنها هفتاد سال پیش از ورود مالداران به بهشت گام می نهند، زیرا مالداران در معرض حساب قرار می گیرند اما نادارایان بدون هیچگونه حسابی، در بهشت متنعم و خرسند می شوند.

[صفحه 374]


صفحه 371، 372، 373، 374.